حكايتـ... از ترس الله متعال...

ساخت وبلاگ

هـر که ترسید از حق و تقوا گزید    ترسد از وی جن و انس و هر که دید

 

«من خاف من الله خاف منه كل شيء »: " هركس ازخدابترسد همه چيز از او مي ترسد " .

می گویند: شیخ حسن بصري عليه الرحمه روزي درمجلس نشسته بود و خلق را پند مي داد ناگاه حجاج بن يوسف حاضرشد و سلام كرد. شيخ حسن جواب باز نداد و بر او التفات نكرد و چشم نگشاد چنان كه قبل از او به وعظ و ارشاد مشغول بود بر همان نهج به نصايح مسلمانان اشتغال داشت. مريدي بر او اشارت كرد كه يا شيخ اين حجاج است. پنداشت كه شيخ ندانسته است شيخ فرمود: آن كس كه من به خاطر او التفاتي به حجاج ندارم بزرگتر از حجاج است پس حجاج هيچ قدرتي بر من ندارد. و باز بر سر وعظ رفت. يكي از ندماي حجاج گفت: حسن تو را بسيار خوار داشت جواب سلامت باز نداد و به محض احترام و توقير تو برنخاست و مطلقاً برتو التفات نكرد و هنوز هم نمي كند.

حجاج گفت: مشايخ به هنگام نصيحت مهمانان خدا هستند پس براي من ممكن نمي باشد در اين حالت به وي تعرض كنم اگر از سخنانش خارج شد تو مي بيني به اوچه كار مي كنم. چون شيخ از مواعظ و نصايح فارغ شد حضار مجلس پنداشتند كه حجاج او را خواهد كشت و يا اينكه او را مهتوك و متضح مي كند. حجاج برخاست و به خدمت حسن مبادرت نمود و دست او را بوسيد و طلب توجه باطني از او درخواست و گفت: يا حسن مرشديت مبارك باد كه جانب خدا گرفتي و جانب ما فروگذاشتي. اين بگفت و از مجلس بيرون رفت. يكي از وزرا گفت: اي حجاج تو قبل تهديدش كردي ولي به مهرباني با او رفتار كردي؟ حجاج گفت: قصدكردم او را با شمشير بزنم به عوض قهر با او مهرباني و نرمي برخورد كردم چنان كه گفته شده هردستي كه نمي توان بريد بايد آن را بوسيد.


جهادستان...
ما را در سایت جهادستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ejahadistan3 بازدید : 159 تاريخ : جمعه 19 خرداد 1396 ساعت: 12:36