حکایت پیره زنی که مسلمان شد...

ساخت وبلاگ


زنی در مکه زنده گی می کرد. خبر ها در گوشه و کنار شهر پخش گردیده بود که شخصی جادوگری پیدا شده است که هر که با او صحبت کند دین اش را از دست می دهد. پیر زن چون به بت های که می پرستید خیلی عقیده داشت لازم دانست تا از مکه کوچ کند تا مبادا دین اش را از دست بدهد وی تمام وسایل اش را جمع کرده و به دهن دروازه خود ایستاده. که از قضا نبی کریم (صلی الله علیه وسلم) از آنجا می گذشت. پیرزن گفت: پسرم این وسایلم را به سرم بگذار. حضرت (صلی الله علیه وسلم) وقتی بار را برداشت دید وزن آن زیاد است و پیر زن توان برداشتن آنرا ندارد بناءً بار را بر دوش مبارک خویش گرفت و به پیر زن گفت: تا هر جا که می روی من بارت را می برم. پیر زن خوشحال شد در راه با هم صحبت می کردند حضرت محمد (صلی الله علیه وسلم) پرسیدند؟ به کجا می روی؟ پیرزن گفت: می خواهم از مکه بروم شنیده ام شخصی جاودگری بنام محمد (صلی الله علیه وسلم ) آمده است و دین مردم را از بین ببرد می ترسم در این شهر با او ملاقات کنم و دین ام را از دست بدهم جناب رسول الله (صلی الله علیه وسلم ) چیزی نگفتند و همچنان براه می رفتند وقتی پیرزن به مکان که می خواست برود. رسید از حضرت نبی کریم (صلی الله علیه وسلم) پرسید؟ ای جوان نام تو چیست؟ تا به مردم بگویم که اگر در مکه جادوگر پیدا شده در آنجا چنین جوان مهربان هم است! حضرت نبی کریم (صلی الله علیه وسلم) خندید و گفت من همان محمد هستم، که از ترسش به اینجا آمده یی پیر زن معتجب شد و گفت: آیا تو همان محمد هستی؟ ایشان فرمودند؛ بلی نام من همین است. پیرزن (اشک در چشمانش جاری شد) گفت: پس تو که اینقدر مهربان هستی، پرودگار تو لایق ستایش هست. به من بگو که چه کنم که مسلمان شوم؟ آن پیر زن کلمه شهادت خواند و مسلمان شد.

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَّ عَلَى آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَعَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيد اللَّهُمَّ بَارِكْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَّ عَلَى آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا بَارَكْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَعَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيد


جهادستان...
ما را در سایت جهادستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ejahadistan3 بازدید : 320 تاريخ : جمعه 15 دی 1396 ساعت: 11:48