برخورد جوان با پشک...

ساخت وبلاگ

 

جوانى با تنها مادرش در یکی از کشور ها مهاجر بود، از قضا مادرش در يكى از شفاخانه ها عمليات شد و در حال كوما بود، داكتر ها گفتند؛ تا فردا به همين حال باقى خواهد ماند، پسر كه خيلى خسته بود، از شفاخانه آمد به خانه و تا لباسى تبديل كند و چند لحظه خوابى كند…
فردا قرار بود كه شفاخانه برود، متوجه شد كه پشكى در زير موتر دارد وضع حمل مى كند، خواست او را بيرون بكـٓشد ديد كه پشك ناله مى كند و درد مى كشد، خيلى دلش سوخت، كمى شير و مقدارى نان در زير موتر گذاشت و موتر را در كراج يلا كرده با تكسى به شفاخانه رفت، مادرش از حال كوما برگشت، پسر را بالاى سر خود ديد، پسر سلام كرد و روى مادر را بوسيد و گفت؛ بخير تمام شد ان شاءالله.

چند ساعت بعد داكتر بعد از معاينات اجازه رخصت را به مريض دادند، وقتى پسر مادر خود را بيرون از شفاخانه آورد و تاكسى را ايستاده كرد، مادرش پرسيد موتر خودت كجاست پسرم؟ پسر ماجرا را به مادر قصه كرد، يكبار مادر اشك ريخت، پسرش گفت؛ مشكلى نيست پشكك آنقدر وضعيت بد نداشت، مادرش گفت؛ پسرم من براى خوابى كه ديدم گريه دارم، در تمام حالت بيهوشى ام تنها چيزى كه به خاطر دارم اينكه، پشكى با چوچه هايش با من ساعتيرى دارند و در بغلم مى نشستند و مادر شان سر خود را به پا هايم مى مالد…
پيامبر خدا در مفهوم حديثى فرموده است، به موجودات روى زمين رحم كنيد تا موجود آسمان بر شما رحم كند.

جهادستان...
ما را در سایت جهادستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ejahadistan3 بازدید : 163 تاريخ : يکشنبه 19 اسفند 1397 ساعت: 3:12